یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

سلام مامان ! ... من بدنیا اومدم

اولین حمام : ...

*** دوست داشتن یک موجود در این است که  پیر شدن با او را بپذیریم . . . منم دقیقا احساس پیری میکنم خیلی خستم خوابم بهم ریخته برنامه روزانه هم بهم ریخته غذا پختن و ظرف شستن و کارای خونه حتی نمیرسم به بابایی توجه کنم اون طفلی که حرفی نداره خیلی هم دست کمکم هست خدا خیرش بده شبا تا صبح پیش ما میخوابه که اگه زیاد گریه کردی تو رو نگه داره من بخوابم . بعضی شبا جاتو خیس میکنی عوض کردن لباسات دفعه اول خیلی برام سخت بود ولی بالاخره یاد گرفتم .   عزیز جون تورو میبره حمام خیلی ملوس بهش نگاه میکنی جیکت در نمیاد آروم و دوست داشتنی . با صدر شستنت و شامپو و تو حموم بهت لباس پوشوندن هر دو هفته یبار میری حمام ماه اول . ...
29 اسفند 1392

به دنیا خوش اومدی : ...

      *** در حالت عادی بدن انسان میتواند تا 45 واحد درد را تحمل کند ولی در زمانزایمان بدن مادر تا 57 واحد درد را متحمل میشود که این مشابه شکسته شدنهمزمان 20 استخوان بدن است .... آیا میتوانید حس کنید تحمل این درد را ؟که فقط مادر با عشق مادرانه میتواند تحمل کند........ ...
18 اسفند 1392

آخرین روز دو نفره ی ما : ...

*** امروز به عبارتی اخرین خلوت منو بابایی می باشد ....... صبح به زور میخواستم از خواب بیدار شم احساس عجیبی داشتم فکر میکردم بابایی قراره از پیشم بره دلم براش تنگ شده بود با اینکه کنارم بود الان اشکام گوله گوله داره میریزه رو شیمک توپولوم .... خیلی سخته حس عجیب غریبیه شاید فقط مادرای باردار بتونن تصورش کنن .صبحانه جیگر خوردم واسه نهار بابایی برنج و جوجه کباب و رولت گوشت و سالاد و دلستر و نهار خودم یه بشقاب سوپ آخه من باید معدم خالی باشه .شب میریم حرم باید با امام رضا مثل همیشه وداع کنم حجت تمومی کنم باید قسمش بدم به غریبیش که کمکم کنه تو سالم بیای پیشمون (بازم گوله گوله اشک) .... امروز مامان بزرگی زنگ زد وکلی گریه کرد ازم حلالیت خواست گفت ...
17 اسفند 1392

شمارش معکوس : ...

*** ساعتای آخر دیرتر میگذره ..... یه شب با بابایی رفتیم طرقبه بستنی میوه ای خوردیم یه شبم رفتیم پیتزا کج کلاه خان قرار بود یه شبم بریم سینما که نشد ایشالا با خودت البته بعید میدونم دیشب مجلس بله برون حمیده و ابوالفضل بود امشب مراسم اصلیشونه تو تالار که منم دعوتم میخوام برم ببین چه مامان خجسته ای داری دخملم تا لحظه اخر میخوام خوش بگذرونم که بعد بیای یکمی محدود میشم توروخدا قول بده مامانی اذیتم نکنی زودی بیای بیرون مثل ماهی سر بخوری بیای بخلم باشههههههههه خیلی خوابیدن شبا برام عذاب آور شده زجر میکشم از درد .......... ...
16 اسفند 1392

سال 93 سه نفر میشیم : ...

*** داریم کم کم به روزای آخر نزدیک میشیم کوچولوی قشنگم تو هم جات تنگ شده شرمنده مامانی دیشب با آقای پدر رفتیم آخرین پیتزای دو نفره مون رو خوردیم کجا؟ پیتزا کج کلاه خان .... همونجا که کلی خاطره های قشنگ با بابایی داریم چه از قبل عقدمون چه دوران نامزدی و تاهل و بارداری خیلی چسبید بابایی همیشه یه برش آخر رو میزاره واسه من ...یعنی واسه تو دیگهههههههه قربونت برم ناناسم هنوز واسه اسمت دو دلم موندم چیکار کنم هر کی یه چیزی میگه نمیشه خودت بیای به خوابم بگی چی میخوای این قده ترش میکنم معدم میسوزه راه گلوم زخم شده دیگه خیلی معدم کوچیکه هضم نمیشه غذاهام خفم میکنه مامانی قول بده طبیعی بدنیا بیای آبرومو نبری ها رو سفیدم کنی جلو خانواده خودمو ...
13 اسفند 1392

پایان انتظار : ...

****سوره انشقاق**** *ای انسان البته با هر رنج و مشقت در راه طاعت و عبادت حق بکوش که عاقبت حضور پروردگار خود می روی(۶) دیگه چیزی نمونده طاقت بیار دخترکم یکشنبه هفته دیگه تو بغلمی در حال شیر خوردن ایشالاااااااااا هر روز دارم سوره انشقاق رو میخونم میخوام تعدادش رو بیشتر کنم تا خدا کمکم کنه بتونم زایمان راحتی داشته باشم میخوام تا دم در بهشت برم اما هنوز زوده باید پیشت بمونم و بزرگت کنم .این هفته دارم کارای خونه رو انجام میدم کمی هم پیاده روی میکنم با  بابایی هر هفته میریم بیرون کباب میخوریم که تپلی تر بشی .تنت سالم باشه مریض نشی . دو شب پیش رفتیم طرقبه بستنی میوه ای خوردیم همون جایی که قبل عقدمون رفتیم و حتی در دوران عقد و متاهلی خ...
12 اسفند 1392

آخرین زمستون دو تایی = اولین بهار سه تایی : ...

*** کم کم داری تشریف فرما میشی دخترکم چند روزی بود دنده سمت چپم به شدت درد میکرد چنان موقع نشستن و خوابیدن و پهلو به پهلو شدن و دست شویی رفتن و خلاصه هر کاری اذیت بودم که جیغم میرفت هوااااااااا هیچ چاره ای هم نداشتم شما رشد کردی جا واسه ما نزاشتی ماشالا خوب خودتو توی دل ما جا کردی .... کلا راحتی مامان جان نه؟ عزیز میخواست منو ببره پیش شکسته بند که خیلی میترسیدم گفتم 9 ماه صبر کردم این یه هفته هم روش ...... وزنت تو 36 هفتگی 3 کیلو بود موندم طبیعی رو انتخاب کنم یا سزارین ؟ واقعا سخته منم که اصلا تحمل درد ندارم به اندازه کافی تو این مدت درد کشیدم ایشالا همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه ساک خودمو خودتو به کمک بابایی بستم اون جوراب کوچولوتو...
4 اسفند 1392

عکس سیسمونی : ...

*** دلم برای کودکی ام تنگ شده ..نه استرسی بود نه نگرانی ..نه غصه ای و نه دلواپسی در دنیا. کودکیت سرشار از لذت دختر دلبندم . http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=671908&PageNumber=25 اینم عکسا     ...
2 اسفند 1392
1